Wednesday, July 28, 2010

و اما مالزی 2

Text Colorقسمت دوم، رنج سرما و باران و سيل
ساعت پنج بعد از ظهر، پنجم جولای 2010. خداحافظی به سختی معمولش به سراغ ما هم آمد. پدر و مادر را در آغوش گرفتیم. دعاهای مادرانه به گرمی همیشگی، اما نصیحت های پدرانه به سنگینی همیشه نبود. نگاه ها خود پر از معناست. کرکری های آتی و سارا برای شوخی و خنده نبود، شاید تنها راه برای جلوگیری از حاق حاق گریه بود.
بیست و اندی سال زندگی بارها و بارها این اصل را برای من ثابت کرده که ما برای راحت زندگی کردن آفریده نشدیم، اما این بار هم نمی خواستم باور کنم.
به کررات در ذهنم این سفر را مرور کرده و همه راه های ممکن را رفته بودم. همه چیز برنامه ریزی شده بود. می خواستم اینبار برخلاف طبیعت، سرنوشت را رقم بزنم و مهارش را دردست بگیرم.
.خرده حوادث اولیه را تصادفی دیدم، بی خبر ز آن، که به حکم بلا بسته اند عهد الست

...و اما اول ماجرا
گلف ایر، در همان لحظات، وقتی می خواستیم چمدان هایمان را تحویل دهیم و برای وداع آخر پیش خانواده برگردیم، قانون جدیدی به افتخار ما تصویب کرد. به موجب این قانون چون یکی از چمدان های ما بیش از چهل کیلو وزن دارد (هرچند جمع باری که هر دو داشتیم تنها کمی بیشتر از حد مجاز بود) اجازه تحویل بار نداشته و مجبور بودیم با خرید کارتن در همان جا بارمان را از نو بسته بندی کنیم. هر طور بود کارتنی تهیه و بارمان را به بسته های کوچکتر تقسیم کردیم. اما این بار متوجه شدیم که مسئولین تحویل بار باز هم در همین لحظه تصمیم
!گرفته اند که به شدت مجری قانون باشند و حتی از یک کیلو بار اضافی هم نگذرند و گور پدر رضایت مشتری
ما هم که ریال چندانی در جیبمان نمانده بود. به سرعت به سمت پدر بازگشتم، وسط تعارفات معمول بودیم که از بابا پول بگیرم یا آقای حضرتی، که آتوسا زنگ زد که بالاخره رضایت دادند و بار را تحویل گرفته اند. گویا می خواستند از ما که عازم سفر خارج از کشور هستیم شرینی بگیرند، اما بعد که متوجه می شوند ما خیلی گیج تر از آن هستیم که دلیل بهانه گیری هایشان را درک کنیم، کوتاه می آیند.
(!یادم باشد ایمیلی به امور مشتریان گلف ایر ارسال کنم)
توضیح لازم اینکه درسالهای اقامتمان در پاکستان با مسائلی همچو زیر میزی، رومیزی، شیرینی ، جوس (یا همان نوشیدنی خودمان) به خوبی آشنا شده بودیم چراکه این پدیده در شبه قاره نهادینه شده است. قصه اینکه برای موضوعی می بایست به یکی از ادارات دولتی مراجعه می کردم، دوستی پاکستانی مار در این مورد راهنمایی میکرد. در آخر یادآور شد که اینجا پاکستان است و درست نیست که
! دست خالی به پیش فلان مدیر مربوطه حاضر شوی
طی دو-سه سال گذشته نیز به سبب حرفه مان و به ناچار، تنمان به تن شهرداری چی ها زیادخورده بود. حال چرا اسرار که این کول بار تجربه! را با خودمان در همانجا رها کنیم؟ شاید دوست داشتم این سفر از همان آغاز رنگ دیگری داشته باشد

بلیط های ما هم مثل خود ما دانشجویی بود. آخ که امان از این دانش و مشتقاتش. آن زمان که مهندس بودیم همه صحبت از هتل پنج ستاره و شأن کارکنان و .... بود. حالا باز هم در زمره اکونومی ها بودیم. ولی کیفیت و فضای صندلی های گلف ایر قابل تحسین بود. بدون استثنا در پرواز های داخلی صندلی ها را به قدری فشرده چیده اند که انسان از هر چه سفر است بیزار می شود. خدا نکند که هواپیما از بلاد اروپای شرقی کرایه شده باشد. چرا که علاوه بر بد خلقی خدمه، ساعتها زانو درد نیز از جلمه خدمات این دست هواپیما هاست.
پس از حدود دوساعت پرواز، ساعت هفت و بیست دقیقه به وقت محلی در فروگاه منامه به زمین نشستیم. شب بود و قت تنگ. با این حال به راحتی می توان متوجه شد که فرودگاه منامه گنجایش بلند پروزای های عربی را ندارد.
اول آنکه پس از فرود، به دلیل ترافیک بالا در حدود سی دقیقه در گوشه ای از باند توقف کردیم
دوم آنکه سالن فرودگاه بسیار شلوغ و پر ازدهام بود. برای سوار شده به هواپیمای دیگر (سالن و راهروهای ترانزیت) پیچ در پیچ و
. کم عرض به نظر می رسید
با توجه به تاخیرات پیش آمده، تنها پانزد دقیقه فرصت داشتیم. با این حال به سرعت چرخی در غرفه ها زدیم. به تصور من ده ها برابر از فرودگاه دبی کوچکتر بنظر میرسید. پیشتر طراحی فرودگاه دبی برایم سئوال بر انگیز بود. بی شک به پشتوانه مشاوران زبده غربی است که خروار های سرمایه در آن بیابان لم یزرع کاشته شده است. با این وجود از نگاه نقادانه و البته نافذ آمیز یحیی معمار باشی که حتی ازمنتقدان نحوه طراحی، اجرا و مینتننس(نگهداری) نظام هستی نیز هستند و بار ها در این خصوص به دفتر روابط عمومی مربوطه ایمیل هم زده و صریحا موضع خود را بیان کرده اند، به یک کپسول بس غول پیکر که نمی توان گفت طراحی. اما به عنوان یحیای دانشجو که زمانی برای گشت گذار در دیوتی فری شاپ فرودگاه ندارم و باید خود را فوراَ به ورودی پرواز بعدی برسانم، ترجیح میدهم به جای مسیر پر پیچ خم، درون فضای استوانه ای شکل باشم که دسترسی به هر گوشه آن به لحاظ بصری آسان بوده و با نیم نگاهی در طول مسیر مستقیم پیش رو تمامی محیط پیرامون را سیاحت کنم
28-07-2010
...این قسمت ادامه دارد
فرودگاه منامه چیز زیادی برای گفتن نداشت، رستوران های زنجیره ای و نمایندگی برند های معروف، که این روز ها همه جا به چشم می خورد.
نزدیک به هشت بود که به سمت گیت پرواز کوالالامپور رفتیم. از همینجا می شد جمعیت زیاد ایرانیان مقیم مالزی را حدس زد. در این پرواز هم تقریبا همه ایرانی هستیم. البته با ظاهری کاملا متفاوت (شاداب تر، سرزنده تر و رنگارنگ) از آنچه در فرودگاه حضرت آیت ا... امام خمینی قدس سره و رحمه و ا... علیه (س) ، (ص) ، (ع) و سمات أخرى كثيرة له
به هواپیمای دوم وارد شدیم و راس ساعت هشت و سی دقیقه به سمت مالزی پرواز کردیم. حدود هشت ساعت در مسیر بودیم. ولی باوجود صندلی های بسیار جادار و راحت هواپیمای غول پیکر ایرباس سیصد و چهل، ال سی دی هشت اینچی مقابل هر صندلی که امکان مشاهده بیش از ده فیلم و برنامه جذاب و موسیقی های متفاوت را فراهم می کرد و البته پذیرای مناسب (سر آشپز فرانسوی بود و گه گاهی هم با مسافران گپی می زد)، زمان زیادی محسوب نمی شد. یک کانال هم مخصوص جی پی اس بود که مسیر حرکت، موقیت هواپیما و ارتفاع پرواز، زمان باقی مانده و کلی اطلاعات دیگر در اختیار مسافران کنجکاو قرار می داد.
حدود نه و سی دقیقه صبح بود که هواپیمای ما در فرودگاه ک-ال (کوالالامپور) نشست. فرود گاه دارای دو ترمینال بسیار بزرگ است. یک سالن ترانزیت بعلاوه ای شکل دارد که امکان اتصال همزمان چهل و هشت هواپیما به خرطومی های (air bridges) آن از هر دو سمت بال های ساختمان فراهم شده است

ظاهرا پرواز های خارجی به این ترمینال هدایت می شوند. بدون وقفه و تحویل بار، بوسیله قطار های برقی بسیار شیک به ترمینال دیگری به فاصله حدود یک کیلومتر وارد شدیم. سر سبزی مالزی را می شد حدس زد، چرا که درون ساختمان های فرودگاه پر از درخت های افراشته بود. پس از دریاف بارهایمان به سمت کنترل روادید حرکت کردیم. صف هایی به طول چند ده متر در کنار یکدیگر تشکیل شده بود. صدها نفر همزمان باما و در این لحظه در حال وارد شدن به مالزی بودند
همه رنگی دیده می شد. اما به جرات می توان گفت که بیش از هفتاد درصد ایرانی بودند. با وجود بیش از پانزده گیشه، حدود چهل و پنج دقیقه در صف بودیم. بازرس پس از کنترل پاسپورت ما و باوجود اینکه ویزای دو ماهه داشتیم، نامه پذیرش دانشگاه را درخواست کرد. من هم ماجرا را کامل برایش تعریف کردم. آخر سهوا نامه پذیرش شخص دیگری به ایمیل آتوسا ارسال شده بود. در این خصوص بارها با مسئولین دانشگاه صحبت کرده بودم. آنها هم تاکید کرده بودند که این تنها یک اشتباه بوده و شما ضمن مراجعه به دانشگاه و ثبت نام مشکلی نخواهید داشد. با این وجود توضیحاتم کارساز نشد و بازرس ویزای مارا باطل و به جای آن ویزای یک ماهه برای ما صادر نمود
29-07-2010




بالاخره وارد مالزی شدیم، حال وقت آن بود که بدنبال صالح بگردیم. قرارمان برای ساعت نه و نیم تا ده بود. باید خیلی منتظر ما بوده باشد.
چند ده متر جلوتر به سالن انتظار رسیدم. به مدد قدش به راحتی از داخل آن جمعیت قابل شناسایی بود. کلی احوال پرسی کردیم. اما آنقدر حرف برای گفتن داشتیم که مانده بودم از کجا شروع کنیم. گوشه ای خلوت انتخاب کردیم . از هر دری که بگویید صحبت کردیم

... آب و هوای مالزی، قیمت ها، شرایط زندگی، نحوه درس خواندن، لحجه، غذا ها، تفریحات، حمل و نقل، هموطنان و احواشان و


30-07-2010

No comments:

Post a Comment