Monday, August 9, 2010

و اما مالزی 4

قسمت چهارم - حومه دهستان
تا کنون سفری به این راحتی را با اتوبوس تجربه نکرده بودم. حدود سه ساعت و نیم فقط جنگل دیدیم و حجم سبز. کیفیت جاده بسیار قابل تحسین بود. شبیه موتور وی اسلام آباد به لاهور اما طبیعت مثال زدنی در دو سوی جاده. در میان راه در یک مجموعه استراحت گاهی هم توقف کردیم. با اینکه نهار خورده بودم اما خیلی دلم می خواست به غذا های متنوع رستوران های آنجا هم ناخنکی بزنم. اما باشد برای بعد.
شاید حدود ساعت هفت بعد از ظهر بود که به جهور رسیدیم. صالح به دوستانش که در لاهور هم دوره بودند تماسی گرفت که از موقعیت دانشگاه مطلع شود. اما محبت و خونگرمی ایرانی همه یک رنگ است. نرسیده به جوهور مطابق اطلاعاتی که صالح گرفته بود در منطقه (سِری پوتری پیاده شدیم). کمی منتظر شدیم تا یک هاچبک دو در زرد قناری به ما نزدیک شد. محمد رضا عطار زاده و علی اکبری هردو به استقبال ما آمدند. همان بچه های پر شور لاهور که کمی و فقط کمی جا افتاده تر شده بودند. هم دوره ها که همه دانشجوی دکترا بودند و حالا هم جونیور ها سنیور. اصولا آدم حسودی هستم، اما بی شک قیمت دوستان قابل اعتماد در این گوشه دنیا در حساب نگنجد
خلاصه کلی گپ زنده کردن خاطرات تا تصمیم گرفتیم به سمت هتلی در نزدیکی دانشگاه حرکت کنیم. بار زیاد بود و تعداد هم. یک تاکسی گرفتیم و علی با ما همراه شد. صالح و بخش دیگری از بار ها با محمد بودند. در راه از معرفت و خونگرمی مردم لاهور گفت! و اینکه اینجا از مهمان نوازی و خونگرمی مثال زدنی شرقی ها خبری نیست. و اینکه هر چه در خصوص مالزی شنیدید و دیدید
! فقط منحصر به ک-ال است و اینجا جایی است هم ردیف حومه دهستان
توصیفات رفته را خیلی جدی نگرفتم. تا اینکه به هتل رسیدیم. ساختمان های نه چندان زیبای دوطبقه که به صورت مدولار دیوار به دیوار ساخته شده اند. یکی تعمیر گاه موتور ، دیگری بانک، یکی هم گویا هتل است. به تقریب در کل مسیر ساختمانها به یک شکل بودند. پس از چندی صالح و محمد هم با آن زرد قناری که از کیلومتر ها قابل تشخیص است به ما پیوستند. وسایل را که پیاده کردیم صالح با تعجب بسیار گفت، اینجا هیچ شباهتی به ک-ال ندارد. گویا واقعا حومه روستا است! امیدوارم بودم اکبری حداقل در خصوص خصلت این مردم اشتباه کرده باشد. آخر شاید همه جای مالزی یکجور نباشد ولی اینجا که دیگر شرقی ترین جای شرق است

No comments:

Post a Comment